ایستگاه خنده
 
همه چی جز هیچی
 
 
جمعه 18 آبان 1391برچسب:, :: 23:54 ::  نويسنده : Mr.SAM

 

در این پست چند لطیفه سالم گذاشتم تا باهم سالم بخندیم:

۱-دیوانه ای در کنار استخر ایستاده بود و مرتبا میگفت: سه ... سه... سه...

یکی پیش او آمد و از او پرسید این شمردن ها برای چیست؟ دیوانه او را هل داد و در آب انداخت ادامه داد: چهار... چهار.. چهار...

۲-شبی دزدی در مسجد مشغول جمع کردن فرشهای مسجد بود، از قضا خادم مسجد که به حیاط آمده بود آب دهانی بر زمین انداخت، دزد با مشاهده ی این صحنه رو به خادم کرد و با صدای بلند گفت: حیف که دستم بند است و گرنه حالیت میکردم که آب دهان انداختن به حیاط خانه ی خدا چه معنی داره!

۳-معلم خطاب به شاگرد : پرویز بگو ببینم وقتی میگوییم من حمام می روم، تو حمام می روی، او حمام می رود، این چه زمانی است؟  

آقا اجازه: این که سوال نداره،روز جمعه است دیگه...

 ۴ -سوال: بگو ببینم چه مردی موفق تره؟

ج جواب :مردی که درآمدش بیشتر از خرج زنش باشه.

۵ -در یک میهمانی مجلل میزبان از محمود خان که صدای خوبی داشت خواست که یک دهن آواز بخواند.

محمود خان گفت : دیر وقت است، صدایم باعث زحمت همسایه ها میشه.

صاحب خانه گفت: عیبی نداره، سگ اونا هم هرشب تا صبح پارس میکنه و باعث زحمت ما میشه!

۶-زنی زشت رو به ازدواج نابینایی در آمد. زن پیوسته از زیبایی خود تعریف می نمود و می گفت: افسوس که تو از نعمت دیده محروم هستی و نمی توانی مرا ببینی.

شوهر سرانجام از تعریف های زن به ستوه آمد و گفت: ای خانم اگرچه در وصف خود میگویی راست بود، بینایان نمی گذاشتند تو برای من بمانی.

7-بدبختی این نیست که زن آشپزی بلد باشه و غذا نپزد، بدبختی آن است که زن آشپزی بلد نباشه وغذا بپزد!

۸-روزی از پسر بچه ای پرسیدند: تا کلاس چندم درس خوانده ای؟

گفت دوم.

پرسیدند: چرا درست را ادامه ندادی؟ گفت: کلاس اول را که خواندم، پدرم مرد. کلاس دوم را که خواندم مادرم مرد. ترسیدم که اگه کلاس سوم را بخوانم خودم بمیرم!

۹- پزشکی از خانم پرستار پرسید: امروز قلب شما چطور است؟ 

خیلی خوب دکتر، حتی سه مرتبه به من پیشنهاد ازدواج داده است.

۱۰- دختره از دوستش میپرسه راستی بگو ببینم چطور شد میان این همه خواستگار که برات آمد این یکی که باستان شناسه را انتخاب کردی؟

جواب داد: بی دلیل هم نیست، آخه او تنها مردی است که هرچه از سنم بیشتر میگذره در نظرش ارزش بیشتری خواهم داشت.

چطور؟

یعنی بصورت عتیقه به من نگاه میکنه دیگه...

۱۱- شخصی بهلول را در قبرستان دید از او پرسید: چه میکنی؟ بهلول گفت: همنشینی میکنم با جماعتی که مرا اذیت نمی کنند و اکر از آخرت غفلت کنم مرا یاد آوری و تذکر می دهند،و اگر از آن ها دور شوم غیبت مرا نمیکنند.

۱۲-بارک ا... پسرم که پوست پرتقالت را کف اتوبوس نرختی، من بچه خوب و با تربیت را خیلی دوست دارم حالا بگو ببینم عزیزم پوست پرتقالت کجا انداختی؟ پسر: پوست پرتقال را انداختم تو جیب این آقاهه!  

۱۳-مردی کنار خیابان ایستاده بود و مرتب میگفت سیزده،سیزده. عابری رسید و گفت: سیزده چی؟ گفت: چهارده،چهارده. دیگری آمد و پرسید چهارده چی؟ گفت: پانزده پانزده. از او سوال کردند : چی مشماری: گفت فضول ها را!!

14-بچه: مامان نهار چی داریم؟ مادر باعصبانیت: زهر مار بچه : آخ جون از شر املت راحت شدیم.

                                                                                                                                    شاد باشید



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت

آمار وبلاگ:  

بازدید امروز : 127
بازدید دیروز : 56
بازدید هفته : 183
بازدید ماه : 185
بازدید کل : 132350
تعداد مطالب : 42
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->



خوش آمد گویی

به وبلاگ من خوش آمدید





div align=

www.hamechijozhichi.loxblog.com SCRIPT language=JavaScript type=text/javascript